نقل است که "شادی مومن در چهره اش و اندوه اش در قلب اوست."
با مومن کاری ندارم. به اندوهِ در دل و شادیِ در چهره می اندیشم.
تمام همت خویش را به کار بستم تا تو را در پستویِ دل نگاه دارم؛ غریبه ای تُو را از چشم هایم خواند.
نقل است که "شادی مومن در چهره اش و اندوه اش در قلب اوست."
با مومن کاری ندارم. به اندوهِ در دل و شادیِ در چهره می اندیشم.
تمام همت خویش را به کار بستم تا تو را در پستویِ دل نگاه دارم؛ غریبه ای تُو را از چشم هایم خواند.
جهان در گذر از پیچ و خم های بسیار و من ایستاده در آن نقطه ی مه آلود هنوز؛ که تو را گم کردم.
امروز پزشکی رو ملاقات کردم که در انتهای ویزیت به جای چهره ی همه چیز دانِ از خود مطمئن، از او جمله ای به خاطرم موند که با یاد آوریش حس خوشآیندی درونم رو قلقلک میده .
" إن شاءالله خیره "
به هنگام مواجهه با درد ها و رنج ها گفته اند هر چیز را راهِ چاره ای است جز مرگ؛ غافل از آن که مرگ خودْ چاره است. درمان است. راه است. شفا است. مرهم است. علاج است.
بسم الله الرحمن الرحیم
یا لیتنی مِت قبل هذا و کنت نسیاً مَنسیا.
موجودیتی فرضی به نامِ منْ در پسِ گذشتِ بیست و نه سالِ خورشیدیْ زمینی_مفهومِ شب، روز، زمان، فرصت، با ارزش ترینْ داراییِ فرزندِ آدم در فاصله یِ هبوط تا رستاخیز، هیچ شده و در انتظارِ آغوشِ آشنایِ خویش نشسته تا پرده یِ نمایشِ خلقت را کنار زند و او را در بر بگیرد. دست های پینه بسته از بارِ گران را لمس خواهد کرد...
+ آه محبوبِ نازنینم چه دردِ رنج ها بر خویش داری. بیا مرهمِ زخم هایت شوم. به کدام سو گریخته بودی که من همواره در انتظارِ بازگشتت چراغی بر درِ خانه افکنده بودم. بیا و تمامِ کوله بارِ درد هایت را رها کن. آه عزیزِ رنجورِ کم طاقتم تو با آفرینشِ به لطافتِ ذره هایِ نور چگونه این بارِ سیاهِ عظیم را بر دوش کشیدی؟
من اما هیچ نخواهد گفت، در او فنا خواهد شد.
چه دیداری است از پسِ عمری فراق، خیال ات حتی قلبم را سخت می فشرد و به دیوارهایِ تاریکِ وجودم می کوبد. بیرون بیا و به سویِ او پرواز کن. نگرانِ بال های سوخته و شکسته ات نباش، او خودْ شفا خواهد شد.
هر درد را درمانی است و اگر نیست، پایانی هست؛ الّا غمِ تُو.
+خواب هایم را دوست دارم . پریشانی شان را بیشتر. که یوم تبلی السرائر روزگارانِ دور از تُو است.
نه! سوگند به خداوند که هرگز تُو را رها نخواهم کرد تا آن که خونِ سیاهِ من با خونِ تُو درآمیزد.