۶ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

 کلاس پنجم رو تموم کرده بودم. تابستون بود. با کاروان مسجد محله برای اولین بار راهی مشهد شدیم.

حرم بودیم، صحن انقلاب، توی یکی از حجره های سمتِ چپ نشسته بودیم منتظرِ همراهامون تا بریم حسینیه، خسته بودم و نای نشستن نداشتم، اون وقت ها هم خوابیدن تویِ هر جایی از حرم ممنوع بود. یاد ندارم چه مدتی چشم هام رفت و سَرَم افتاد.

تاریکی مطلق بود، شخصی به حالتِ زانو زدن و کشیده شدن به پهلو رویِ زمین افتاده بود و دستِ چپ اش رو به جلو دراز کرده بود، به دنبالِ کسی که با دشداشه یِ سفیدِ بلند پشت به او ازش دور می شد.

"التماس می کنم توروخدا دستمو بگیر کمکم کن." فقط همین جمله رو تکرار می کرد اما جوابی از دشداشه پوش نبود. بعد از مدتی دشداشه پوش ایستاد، سرش رو به عقب برگردوند و از خواب پَریدم.

اون نگاهِ حسرتْ بار، غضبناکْ، مأیوسْ کننده، دردناک، تلخ تر از هر زهرِ جگرسوزی ۱۷ سالِ تمام با من بوده و می سوزانَدَم.

هیچ کسی نبود تا توضیح بده این صحنه کجاست و این کیست و آن کیست، به کسی هم چیزی نگفتم، نیازی هم نبود. خودم رو می فهمیدم و او رو می شناختم.

هر بارِ بعد از اون که رفتم به انتظارِ راهِ نجاتی، روزنه یِ امیدی، بی حاصل و با دستِ خالی برگشتم. حق هم داره، همون یک بار کافی بود. همه یِ زندگی و آینده ای که حالا ۱۷ سال اش تبدیل به گذشته شده، با نگاه اش خوانده و گفتنی رو گفته بود.

در خانه اگر کَس است، یک حرف که نَه، یک نگاه بَس است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۱ ، ۱۷:۴۳
...

دوست داشتنی که بدونی سهمِ تو نیست، حماقته.

به طرزِ احمقانه ای دوستت دارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۱ ، ۱۰:۳۰
...

می دانی؟ اصل اش این جور بود که دیگران کنارِ تو قابل تحمل می شوند؛ پس چه طور تاب بیاورم؟ چه طور به رویشان لبخند بزنم؟ چه طور باهاشان مهربان باشم؟ چه طور در کنارشان نَفَس بکشم؟ چگونه عُمری بِزی ام در میانِشان؟

که هر آنِ این زیستن تازیانه یِ شکنجه ای است. دور از تُو بر جان می نشیند.

باید از همه دور شَوَم، بروم به جایی که اگر من تُو را ندارم، دیگرانی هم مرا ندارَند.

 

+عنوان نمی دانم از کیست؟ فاضل نظری؟ علیرضا بدیع؟ یک شاعری حتما هست. و برچسب ها هم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۰۱ ، ۱۷:۳۴
...

سیاهی شب که خیمه می کشد بر آسمان؛ درد ها از لانه ها سر بیرون می آورند، آرام می خزند و نیشِ خود را بر شاهرگِ وجودت فرو می برند، جریان دو طرفه ای شکل می گیرد، رگِ حیاتِ تو به او سرازیر می شود و زَهرِ او در رگ هایِ تو جریان می یابد، به این ترتیب سال ها در هم زیسته اید و حال نمی دانی از تو دردها جان می گیرند یا این وجودِ توست که از او زیستن گرفته؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۱ ، ۰۲:۳۶
...

 جریان از این قرار است که،

  همه یِ رازِ آفَرینِشْ از تویِ این آبشارِ به قدرِ بندِ انگشتِ با کِشِ صورتیْ جاری است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۱ ، ۲۳:۲۷
...

 " آه ای شهادت

 منو ببر که خیلی دیره

 دلم به دست تو اسیره

 بی کربلا داره می میره "

 

پ.ن:

دیروزی که در اندیشه یِ آرزوهایِ دور و درازم حسرت می خوردم و کاسه یِ گداییِ چه کنم چه کنم را دستِ دل اَم داده بودم تا شاید نظری کنند صاحب نظران، هنوز #ترور #شهید_حسن_صیاد_خدایی روی کانال های خبری نبود.

کاسه افتاد و شکست و هزار هزار شد. من در عطشِ حسرتِ آرزوهایِ دور و دراز خواهم سوخت.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۰۱ ، ۲۰:۴۳
...