برزخی میانِ خزان و زمستان است، دور از تُو .
شب است .
باران می بارد ،
و خیالِ تُو در من .
و من به طرز احمقانه ای منتظر معجزه هستم.
و در میانِ این همه، فقط همان که می خواهی سهمِ تو نیست.