+ اما من فقط دوستت دارم.
و باز نمی دونه که لحظه های دور از تُو و لحظه هایِ نزدیک امّا جدا از تُو، طعمِ پیش از ۲۰۰ میلیون سال و پس از آن داره.
به ۲۰۰ میلیون سال میگه "فقط" امّا،
نمی دونه که من همه یِ زمان و بی زمانیِ آفرینش رو فقط تویِ یک نفسِ عمیقِ آغوشِ تو جا کردم.
لغت نامه دهخدا:
فقط. [ ف َ ق َ ] (ع ق مرکب ) تنها. بس . (یادداشت مؤلف ). کلمه ٔ مرکب از فاء و قَطّ. (از اقرب الموارد). قط اسم فعل است به معنی «بس است » و «کفایت میکند». (ناظم الاطباء). || محض و خالص و بدون آمیختگی و بطور ساده . (ناظم الاطباء). || بتنهائی . همان و نه جز آن .
نا و نَم به اوج رسیده، در آستانه ی گَندیدن، ذرّه نوری بارقه ای می دمد.
هوسِ تماشایِ شعله هایِ حسرت کرده ای؟ یا از خاکسترِ این مُردار قصدِ ققنوس داری؟