از محدودیت ها گریزان و در پی زیبا فریبنده ای گنگ، به نام آزادی.
من اما این اندیشه را در سر دارم که دست ببرم و پرده ی آخرینِ آفرینش را بِدَرَم تا در ورای آن، معشوقه ی دور و گُم ام، هیچ را در آغوش کشم.
از محدودیت ها گریزان و در پی زیبا فریبنده ای گنگ، به نام آزادی.
من اما این اندیشه را در سر دارم که دست ببرم و پرده ی آخرینِ آفرینش را بِدَرَم تا در ورای آن، معشوقه ی دور و گُم ام، هیچ را در آغوش کشم.
تو را خداوندگار جلّ جلاله برانگیخت، برای آن نگاه هایِ سرتاسر نور، آن سرانگشتانِ تازه یِ بهشتی، آن نَفَس هایِ معصوم، آن عطرهایِ دل انگیزِ آسمانی، آن قدم های پُر برکت و رحمت، برای آن ها که قدمی بر خاک ننهاده و رنجِ سفری دراز از بهشت تا زمین را زِ جان نتکانده، در زیرِ خاک ها مدفون می گشتند، به جُرمی نامعلوم.
چگونه می شود که حال پیامبری را برنمی انگیزد؟ که هر شب و هر روز در زیر خروارها خاکِ آرزو، مرگ را جستجو می کنند آن نگاه ها، آن سرانگشتان، آن نفس ها، آن عطرها، آن قدم ها.