۱ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

من می ترسم.

من از زلزله می ترسم.

نه از زلزله ی نیمه شبی که در تقلای بیهوده به خواب رفتنم انبوهی از بتن و آجر و آهن بر سرم فرو بریزاند و خواب عمیقی را که چشم هایم مدت هاست حسرتش را دارند برایشان به ارمغان بیاورد.

می ترسم از زلزله ای که زیر و رو می کندم و چشم در چشم می کندم با منی که مدت هاست فرار می کنم از او

"اذا زلزلت الازض زلزالها

و اخرجت الارض اثقالها..."

می ترسم از رازها که نهفته بود در دل

"یوم تبلی السرائر..."

و آن زمان من تو را نخواهم داشت

"یوم یفر المرء من اخیه و صاحبته و بنیه و امه و ابیه..."

شاید من از تو فرار کنم اما...

اما باور نمی کنم که تو از من فرار کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۸ ، ۲۲:۵۹
...